سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

عاشقانه

عاشقانه هایم تمامی ندارد بس که زیبایی همچنین دوست داشتن سینا به تو که روز به روز بیشتر میشه  عاشقتونم نبضای زندگی💞♥ ...
30 ارديبهشت 1398

مهربونی داداشی

داداشی امروز از مدرسه که اومد برات شکلات گرفته بود داده دستت میگه مامان ازش عکس بگیر که وقتی بزرگ شد ببینه چفد دوستش داشتم😍 وای سامانم هر چی بگم سینا دوست داره کم گفتم وقتی که میفتی رو گریه اونم گریه میکنه آروم آروم اشک میریزه وقتی من کار دارم همش مواظبته وقتی میخوام پاهاتو بشورم همه چی رو آماده میذاره  دوستتون دارم💗💗💗💗💗💗💗 ...
29 ارديبهشت 1398

یک ماهگی

یک ماهگیت مبارک گل بهارم تو وصل بودی به بهشت و من وصل شدم به تو زیباترینم، یک ماه از با هم بودنمان می گذرد، یک ماه از عاشقی با تو می گذرد، یک ماه از ناب‌ترین لحظات زندگی تو می گذرد و من آن را به اندازه چشم برهم زدنی بیشتر نمی‌بینم، عزیزترینم امروز تو یک ماهه شدی و من هر روز سرمست از شکوفا شدنت می‌شوم و اینجاست که می فهمم خدای من چه لذتی می بَرد از خلق آدمیان… ...
27 ارديبهشت 1398
1